به نابودی کشیدن دنیام رو...




به نابودي كشيدن دنيام رو

به نابودي رسوندن آرزوهام رو

به لجن كشيدن خاطراتم رو

به كابوس فروختن همه روياهام رو

به من نشون دادن راه جهنم رو

به نابودي بريدن نبض خاطراتم رو


به چشم من بريدن بال پروانه را كه خوابم به كابوس راه عوض كند

به دنياي تيره سكوت را ترجيح ميدم

به حال من پريشاني را نشان دادن

به حال من نابودي قصه را نشان كردن

به اون روزها نگاه ميكنم...
به ياد خاطرات كثيف روياهام ميرسم

به نابودي قصه خيره ميشم

به خاطرش مي فروشم آرزوهايم رو به كابوس

به هر دم غصه ، قصه را خوردم

به نابودي خودم غصه قصه را تكميل ميكنم

به اينا خاطراتم رو ميشكافم

به اين روزها اشك هاي خاطرات رو مينويسم به روياهام

به خاطرات به روياهام به صدايم به كاغذهاي كابوس به سكوت قلبم به نوشته هاي پريشان به روزهاي قصه به خاطر اين من

بخاطرات تلخ و شيرين همه وقايع رويا طلبانه ام ميگذرم



شکسته شد همه دنیام به دست آنها...